برهان بر عمومیت قدرت حق تعالی بنابر اصالت ماهیت
ما مقدماتی را که تمام آنها از ضروریات و اولیات است ذکر می کنیم تا برهانی تشکیل دهیم که تمام مقدمات آن از اولیات بوده و هیچ غیر ضروری در مقدمات و پایه های آن نباشد تا بتواند با وجدانیات و تمام ادله بجنگد و در مقابل اجماع و نصوص تا چه رسد به ظواهر، استقامت کرده و بر آنها غالب شود و اگر تمام عقلا هم خلاف آن را بگویند، آنها را تخطئه نماید.
یکی از آن اولیاتی که مقدمات برهان را تشکیل می دهند این است که سراسر نظام عالم از نقطۀ اول تاآخر صف نعال وجود، همه ممکن می باشند؛ چه ذوات و چه اوصاف و چه افعال و غیر از یک وجود واجب الوجود هیچ موجودی واجب بالاصاله نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 295 مقدمۀ دیگر اینکه: موجودات عالم به جهت امکان، محتاج جعل از حضرت حق می باشند و این صفت امکانی است که آنها را به باب «غنیّ حمید» عکوف داده است و به خاطر این جهت است که در ناصیۀ آنها نوشته شده است «یَا أیُّهَا النَّاسُ أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» و این صفت است که آنها را اسود الوجه فی الدارین کرده است.
والحاصل: مناط حاجت امکان آنهاست و حدوث آنها لا شرطاً ولا جزءاً و لا قیداً مناط حاجت نیست به بیانی که سابقاً در امور عامه گذشت که هر شی ء ممکنی در متن واقع مادامی که علت ندارد و معلول در صورت عدم علت، معدوم است.
معنای امکان تساوی ممکن نسبت به طرفین وجود و عدم است و به مناسبت تقسیم عقلی: «الشی ء إمّا یجب وجوده أو لا و الثانی إمّا یجب عدمه أو لا» که اوّلی واجب و دومی ممتنع و سومی که از دو «لاضروره» است ممکن می باشد؛ زیرا غیر از وجود و عدم که با یکدیگر متناقض می باشند، چیزی نیست و بین ثبوت و عدم واسطه ای نیست.
وبالجمله: یا وجود واجب است و یا عدم واجب است و یا هیچ کدام واجب نیست. اوّلی واجب و دومی ممتنع و سومی ممکن است و بین امکان و وجوب واسطه ای نیست تا بگوییم: وقتی ممکن از جای خود حرکت کرد به وجوب نزدیک و از امکان دور می شود. مثلاً، اگر فرض کنیم دو شی ء را که هر یک هزار چیز لازم دارند تا موجود شوند و شخصی نهصد و نود و نُه چیز از هزار چیزی را که برای وجود یکی از آن دو لازم است ایجاد نموده و فراهم کند و بنشیند تا رفع خستگی کند و شخص دیگری از اول بیکار نشسته و هیچ یک از هزار چیزی را که برای وجود شی ء دیگر، لازم است انجام ندهد، هر دو شی ء در همان امکان باقی بوده و نسبت وجود و عدم به هر دو علی السویه است و این چنین نیست که شی ء اول به وجود نزدیک و شی ء دوم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 296 از وجود دور باشد، بلکه هر دو در یک مرتبه می باشند و آن رتبۀ عدم و «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» است.
بلی، یکی ازآن دو شخص وجوداتی را ایجاد کرده که به یکی از دو شی ء مربوط است.
مقدمۀ دیگر اینکه: باید شی ء واجب باشد تا موجود گردد، «الشی ء ما لم یجب لم یوجد» و شی ء واجب نمی شود مگر اینکه انحاء عدمی که عارض و طاری بر اوست، مسدود شود.
اعدام متعدده ای متوجه هر چیزی است؛ اگر شرط یا معدّ و یا اجزاء شرط حاصل نشود، آن چیز معدوم خواهد بود و اگر شی ء هزار شرط داشته باشد و یکی از آنها نباشد، آن شی ء معدوم خواهد بود. همچنین اگر چیزی مانع داشته باشد معدوم خواهد بود.
وبالجمله: اعدام متعدده از وجود موانع و عدم شروط و عدم معدّات و عدم مقتضی، به شی ء متوجه است. اگر همۀ شروط باشند و موانع نباشند، ولی علت وجود نداشته باشد شی ء معدوم است و اصلاً به وجود نزدیک نشده است و اگر شی ء بخواهد موجود شود باید واجب شود و واجب شدن آن به این است که تمام انحاء عدم آن سدّ شود.
بلی، اگر شروط و اجزاء علت متعدد باشد، سدّ تمام اعدام به این است که همۀ علل و شرایط موجود و موانع دفع گردد و یکی از عدمهای طاریۀ بر شی ء از ناحیۀ عدم علت است.
و مادامی که علت جمیع انحاء اعدام طاریه بر شی ء را سدّ نکند شی ء از سر جای خود و از جادۀ استواء بین عدم و وجود، حرکت نمی کند، پس علت شی ء آن است که جمیع انحاء عدم را به روی او سدّ کند، حتی عدمی که از ناحیه عدم العله بر او طاری می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 297 بنابراین: علت تامۀ شی ء آن است که علاوه بر سدّ نمودن جمیع انحاء عدم، عدم وجود خود را نیز سدّ نموده و بتواند خودش را نگه دارد و قیمومیت او به عهدۀ خودش باشد. و خلاصه باید وجودی مستقل و بی نیاز بوده و حافظ و نگه دارندۀ خود باشد و این چنین موجودی در قافلۀ وجود جز یک وجود مستقل که واجب الوجود است نیست؛ زیرا همۀ موجودات در قیام وجود خود و برقراری آن، به دیگری تکیه دارند، «اللّٰهُ لاَ اِلَهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»، پس علت تامۀ ممکنات در عالم، اعم از اینکه ذوات ممکنات یا اوصاف آنها و یا افعال آنها باشد جز یک وجود نیست، بقیه علت تامه نبوده بلکه تنها نسبتی با علت دارند که به نظر تسامح عرفی می توان علیت را به آنها نسبت داد بدون اینکه نسبت، حقیقی باشد.
پس برهان، که تمام مقدمات آن هم از اولیات است، مقتضی عموم قدرت حق تعالی است و در مقابل برهان هیچ چیزی نمی تواند مقاومت کند، حتی وجدان خود انسان هم با برهان تخطئه می شود. وقتی مقدمات برهان از اولیات بود، نمی توان نسبت به آن گفت: سفسطه است؛ زیرا باید شخصی که اهل برهان است هر یک از مقدمات برهان را تفتیش نماید که کدام یک درست نیست و الاّ اگر همۀ مقدمات درست بود و از اولیات بود، تمام حسیات و وجدان با برهان از بین می رود و اصلاً اهل برهان می خواهند حسیات و وجدانیات ما را از بین ببرند.
اگر همۀ عقلا بر امری اجتماع کنند ولی برهان خلاف آن را گفت باید همه عقلا را ترک گفته و ندای رسوایی آنها را سر داد.
و اگر برهان از اولیات مرکب بود و اساس و پایۀ آن اولیات بود ولو سنت و آیات و نصوص بر خلاف آن باشد باید آنها را تأویل نمود؛ در صورتی که نتوان در سند اشکال نمود. آیا نمی بینی که نص قرآن «وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً» مُأوّل است چون با برهان مخالف است، پس «انّما المتّبع هو البرهان».
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 298 و بالجمله: اینجا جای ظهور و تعبد و رجوع به عرف نیست، بلکه جای تخطئه نمودن عرف است و اگر ظهور با برهان مخالف باشد طرح یا تأویل می شود و باید اساس تعبد را در جاهای دیگر، مثل فقه و غیر آن که جای رجوع به عرف و ظهور و تعبد است، محکم و مستحکم نمود.
تا اینجا برهانی که آن را به بیان ساده ذکر کردیم بنابراین بود که ماهیت مجعول باشد و قائل به اصالت ماهیت باشیم تا بتوانیم برای آن امکان و امتناع اثبات نموده و مناط احتیاج ماهیت را امکان بدانیم.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 299